حاشیه ای بر نبشته هایی غرزی لایق !

نوشته‌ی محمدعثمان نجیب

خامه پردازی ها و انداز های به ظاهر شیوایی از نگرش نوشتاری محترم غرزی لایق، به خصوص از فضای مجازی دستیاب مان می شود و به صورت خاص مامون عزیز هم آن ها را از ورای گزارش نامه اش، اما بدون درنگ به محتوی شان برای ما ارزانی می دارد.شکل آن چی را حالا می خوانید، دل پذیر از  محتوی، روش نگارش آن هر چند همراه دیسانت واژه هایی است که قرار نیست در کند و کاو جستار های سیاسی بسیار قرض گرفته شوند.گذشته از آن، من در این سلسه چیزی را نه یافتم که بتواند درون مایه ی جدید تحقیقی علمی و بی طرفی نگارنده و یا حد اقل ظرافت هنر پرداختن به نقد سیاسی و یا هم  تاریخی مقرون یک فیصد به حفیقت را به منی تشنه‌کام یاد گیری از بزرگانِ خِرد و تحلیل بیاموزاند..فقط دانستم  که در کلی گویی توصیفی، چند موضوع  را نشانه رفته و البته مستحق  هم اند تا تجاهل عارفانه  کنند. چون این جا در موقعیت دفاعی از چبود (هویت) خودش، به گونه ی غیر مستقیم قرار دارد و در به قول خودش داوش (ادعا) دیگران بر ارایه ی ثبوت پیشینه ی نام خراسان تاکید کرده، اما نه گقته است که اگر خراسانی وجود نه داشت،  رودکی از روی چی گفته: ( شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت – شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود) ؟ و یا عنصری بلخی چرا سلطان محمود غزنوی را خدایگان خراسان یاد می کرد؟ ( خدایگان خراسان به دشت پیشاور _ به حمله ای پیراکند جمع آن لشکر )، اگر خراسانی نه بود نظامی عروضی چرا در کتاب چهار مقاله اش از آن یاد کرده؟ او که در در بار آل شنسب در قلب خراسان می زیست، از مهتر زاده ی بلخ عمید صفی الدین می نویسد: ( ای پادشاه! نظامیان را بگذار. من از جمله شعرای ماوراءالنهر و خراسان و عراق هیچ کس را نه شناسم که بر ارتجال چنین بیت تواند گفت.) و یا هدف حکایت یعقوب اسحاق کندی: ( این سخن در بغداد فاش گشت و از بغداد به عراق و خراسان سرایت کرده.) کدام خراسان بوده؟ تاریخ نگارانی هم مانند سیف بن محمد هروی که روای آن اصطخری است خراسان را دقیق در مقابل ایران یاد کرده اند: ( هرات انبار امتعه و کالای تجارتی ایران به خراسان است.) که با تاءسف تا کنون چنین است. وقتی میرزا مهدی استر آبادی نگارنده ی کتاب جهان‌گشای نادری  در سده ی هجده هم راجع به تصرفات شاه اشرف هوتکی از چندین بلاد نام می برد و خراسان را جزء متصرفات وی می داند. این کدام خراسان است که هم وزن عراق و تهران در تاریخ یاد می شود؟ وقتی در همین سده عبدالله خان‌ دیوان‌ بیگی در دوران احمد شاه درانی به مناسبت بنای شهر قندهار می سراید: ( جمال ملک خراسان شد این تازه بنا _ ز حادثات زمانش خدا نگه دارد ) منظورش کدام خراسان است؟ چرا کتاب گلشن امارت نور محمد قندهاری دوران امیر شیر علی خان، امیر دوست محمد خان را امیر امارت ولایت خراسان در دارالسلطنه ی کابل یاد می کند؟ صابر شاه کابلی چی گونه در زمان احمد شاه ابدالی، او را نزد حکمران لاهور پادشاه ولایت خراسان خواند؟ وقتی دکتر محمود افشار  مقدمه ی کتاب تاریخ و زبان در افغانستان را می نویسد، افغانستان را خراسان سابق یاد می کند. در حالی که خود او ایرانی سچه است. پس آن خراسان کجا است که حالا افغانستان نام دارد؟ و آخر سخن من این که حد اقل استنادات ما به روایت های تاریخ  این است که چی گونه محمد افضل خان سکه اش را به نام امیر خراسان ضرب زد و یا حداقل از آن به صراحت نام برد و خود را امیر ملک‌ خراسان خواند؟آقای غرزی با کراهیت بخش هایی از گذشته‌ی کشور را خراسان خوانده اند و منظور شان را از حوزه‌ی تمدنی نه دانستیم، چنانی که حدود و ثعور خراسان ذهن شان را نه دانستیم.به همین روال آقای غرزی نه‌ گفته که اگر خراسانی و یا آریانایی نه بوده، نام قبل از افغانستانِ کشور ما چی بوده که ما ادعای قدمت پنج هزار سال و اندی بیش آن را داریم؟آقای غرزی با این طرز دید، نه دانسته حتا تاریخ کشور و وجود فزیکی دیار و گذرگاه مان را انکار کرده اند.در بحث بعدی ایشان با ترفندی که نه توانسته همه را بفریبد، به دفاع از قوم غلجایی ( اختلافات معین در مورد این نام هم وجود دارند ) که بیشتر خودش را در آن عجین می یابد پر داخته و یک راست خط بطلان و شاید نا دیده انگاری بر سایر اقوام کشیده است. کار برد ماننده‌یی همچو جعل تاریخ را به کدام گروه و یا عشیره‌ی قومی برچسپ داده اند؟ معلوم‌ نیست. مرکز گریز ها کی ها اند؟ و پس از احمدشاه درانی، کدام شاه و شاهزاده‌‌یی را سراغ دارید که دارای مرکزیت قوی ملی بوده و با خط و نشان غیر قومی نه بوده باشد؟ اگر می بود حتمن یادی می کردند. پس سیستم بی توقفِ استبداد مستمر بوده که مرکز گریزی ها را در بطن خود پرورده است. به‌گونه ی مثال حالا از غنی که حتا در غلجایی بودن وی هم شک است و یا تمام دوران رویا رویی های تاریخی غلجایی و درانی را فکر کنید، آیا می شود که تحلیلی  در سر زنش جعل تاریخ داد و خود جعل دیگر آفرید و به انکار واقعیت، در  بازی با کلمات و سود جستن از گشودن واژه نامه نمایه ی اصلی رخ خود را آفتابی کرد و پنداشت که هیچ کسی در این کشور هیچ چیزی را نه می‌داند و بر تحمیل افکار باید تازیانه را نثار اسپ بی چاره کرد؟مگر می شود از حکم روایی استعمار انگلیس یاد کرد ولی ار تباطات سراسر جنجالی شاهان افغانستان با آن را انکار کرد که حالا ملت رنج آن را می کشد؟بهتر می بود آقای غرزی اسامی طویلی از بازیگران سیاست و اقتدار قومی پیشا نام افغانستان و پسا نام افغانستان را هم با همان زیبایی ظاهری می نوشتند. در هر حال من این بخشی از نوشته‌ی شان را نظریات غنی حکمت یار می دانم که همه اقوام دیگر را نا دیده می انگارند، با این تغیر که آن ها سواد نوشتن و گاهی حتا خواندن نه داشته و در گفتار هم‌ خطا های زیاد دارند، ولی استعداد آقای غرزی لایق به عنوان میراث گران بهایی از پدر محترم شان در علم‌ و‌ معرفت امتیازی برای شان داده است تا این نظریات را که از یک حنجره است به آراسته گی قابل لمس کاربرد استعارات و عاریت های دل‌گیر مرکبات نگارش، پیشکش کند تا اگر کارگر بیافتد. کوتاهی آن در نادیده انگاری دیگران است و به خیال شان سر از آن در نه‌ می آورند که استبداد قومی و تک روی قبیله یی سال هاست آن ها را در گرو دارد و صد ها سال ملت را عقب نگهداشته اند.
در قرن بیست و یک که اروپای مقتدر و آلمان غول تکامل اجتماعی و اقتصادی جهان می گوید تا  150 سال دیگر ره باید برد که‌ فقر آلمان را ریشه کن کرد، ما در کجای این معادله‌ی دارای سرعت ما فوق سرعت صوت قرار داریم که هنوز پایتخت کشور ما اساسات شهری و حتا رشد متوازن را سوگمندانه به گدایی نشسته است؟خواننده‌ی صاحب بصیرت می تواند این نوشته ی آقای غرزی لایق را حلاجی کند و نظریات شان را مرقوم فرمایند و یا خود آقای غرزی لایق به قناعت مان بپردازند، اگر این یادداشت را دستیاب شدند

مطالب مرتبط

«….عبدالواحد ” فيضی “
شهر کوپنهاگ دنمارک
8 جولای 2018


سرزمين خراسان درمسير تاريخ و موقعيت جغرافيايی آن از ديدگاه مؤرخين و دانشمندان:
روان شاد غبار درصفحه های (77 و78) همين اثر درمورد زرم و پيکار سرنوشت ساز ابومسلم خراسانی اين گونه معلومات افتخار اميز و آگاهی بخش را به فرزندان اين سرزمين، بازگو می نمايد: «ابومسلم… در پنجم رمضان سال 129 هجری مساوی 746 ميلادی در مرو پرچم سياهی برافراشت، خود لباس سياه پوشيد و دربين هزاران نفر از داوطلبان آزادی خواه و جنگ جو، خلع خلفای اموی را از خلافت و نصب عباسيان را به خلافت اسلامی اعلام کرد و خويش را شهنشاه خراسان خواند….
بعد از آنکه ايالات مسلمان شده را از تسلط عرب آزاد ساخت و ايران را از طرفداران دولت اموی پاک کرد، در سال 752 به ماورالنهر[ماوراء النهر] سوقيات کرد و حاکم عربی”زياد” را بکشت و به اين ترتيب يک دولت بزرگ خراسانی تشکيل نمود که خود در راس آن قرار داشت. زنده نام غبار در صفحه های (81 و 82) همين کتاب می نويسد:
«مامون عباسی پسر هارون الرشيد، در حيات پدر والی خراسان و در شهر مرو مرکز خراسان آن روزه مقيم و دلبسته خراسان بود. بعد از فوت پدر به مشوره رجال خراسان مخصوصاً فضل بن سهل سرخسی وزير خراسان، در صدد تشکيل خلافت اسلامی برآمد؛ درحالی که امين برادر او در بغداد جانشين پدر و خليفه اسلام بود. وزيرخلافت فضل بن ربيع نيز مخالفت با خراسان داشت و خليفه جديد را واداشت که مامون را از خراسان در بغداد احضار کند. در سال 809 خليفه چنين امری صادر کرد، ولی مامون نپذيرفت. در سال 810 شصت هزار سپاهی بغداد به سرداری علی بن عيسی دشمن ديرينه خراسانيان به استقامت افغانستان [خراسان آنوقت] سوق شد و از اين طرف وظيفه دفاع به طاهر پوشنگی محول گرديد. طاهر در ری ايران[کنونی] سپاه عرب را منهزم و علی را در ميدان نبرد بکشت و به استقامت بغداد پيشرفت. در راه همدان سپاه دوم بغداد به قيادت عبدالرحمن جلو طاهر را گرفت؛ ولی سپاه خراسان خودش را اسير گرفت و لشکرش را بشکست. متعاقباً طاهر قوای امدادی بغداد را ازبين برد و خود تا حلوان پيشرفت. اين وقت قوای تازه دم خراسان به سرداری هرثمه بن اعين نزد طاهر رسيد و هردو سپاه در دوستون ازراه اهواز و نهروان بجانب بغداد پيش کشيد. طاهر اهواز را به جنگ گرفت و بصره وواسط تسليم شد. طاهر مداين را اشغال کرد و به بغداد نزديک شد. هرثمه نيز نهروان را به جنگ گرفت و به بغداد پيش شد. خليفه امين دربين دو قوت محصور بود و مجال دفاع نداشت. او از طاهر خواهش نمود راه دهد تا نزد برادر به خراسان رود. طاهر نپذيرفت و خواست امين تسليم شود. امين کشتی در آب انداخت تا شبانه به اردوی هرثمه، که عرب بود پناه جويد، ولی دربين شط از دست سپاهيان طاهر ناشناخته کشته شد. فردای آن شهربغداد درابتدای سال 813 مفتوح گرديد….. وقتی مامون باسپاه خراسان وارد بغداد شد، خلافت خود را تحکيم، شعار سياه را قبول و عنصر عرب را راضی نمود. تا اين وقت طاهر پوشنگی کشور شام را تامين و نصر بن شبيب عاصی را تاديب و اينک در دربار خلافت حاضر و مراقب اوضاع بود. او می ديد که چگونه خليفه سفاح عباسی ابومسلم را به خدعه بکشت و هارون الرشيد خاندان برمکی را با چه قساوت معدوم نمود واينک مامون عباسی با چه تزويری فضل را از بين برداشت. پس آينده خويش را حدس می زد و سعی بسيار کرد تا توانست مامون را وادارد که اورا بولايت خراسان بگمارد. مامون که هنوز خودش را به قوای خراسان نيازمند می ديد اين پيشنهاد را پذيرفت. طاهر درسال 820 والی افغانستان اسلامی [خراسان آنوقت] مقرر و بلادرنگ وارد خراسان گرديد. اودرسال821 بواسطه افگندن نام خليفه عباسی ازخطبه، استقلال افغانستان[خراسان پرافتخار وپيروزمند] را اعلام نمود.»
علامه غبار در ماه دلو(بهمن) سال 1323 خورشيدی تحت عنوان خراسان چنين می نگارد: «چنان که ديده مي شود کلمه خراسان مرکب از(خور) يعني آفتاب بوده وبلاشک مفهوم شرق را افاده ميکند و لوسترانج يک نفرمستشرق انگليسي مي گويد: خراسان در فارسي قديم به معني سرزمين مشرق آمده. ابوالفضل مورخ قرن هشت هجري مي نويسد: خُر(خور) معني آفتاب و آسان معني مکان شي ميدهد.يعني مطلع الشمس ويا مشرق. سایر مورخين عربي زبان در ترجمه اين واژه اصل فارسي آن را مراعات کرده و غالبآ از کشور خراسان و يا افغانستان بنام مشرق ياد کرده اند مثلآ ابن خرداد جغرافيا نویس مشهور قرن سه هجري زیر عنوان ( خبرالمشرق) از مملکت خراسان بحث مي کند. درهرحال واژه خراسان هرچه بوده و هر وقتي که استعمال شده باشد، فقط چيزيکه دران شک نيست اينست که اسم خراسان از چهارده قرن ا ست اولا در مورد قسمتي از خاک افغانستان، و بعدآ در مورد کل مملکت افغانستان اطلاق و قرنها دوام نموده است.
حالا مي بينيم از چه وقت اين اسم درکتب تاريخ و جغرافيا موقع گرفته و بچه ترتيب جزاً يا کلآ در مورد خاک افغانستان علم گرديده است. همينکه عسکر عرب در قرن اول هجري بعد از انهدام دولت ساساني فارس از شرق به غرب سرازير و براي بار اول در اراضي ماورا کويرلوت رسيد اسم خراسان را شنيده و متعاقبآ در کتب و آثار خود تذکر دادند.اولين نويسنده عرب که از خراسان در تاريخ نام برده است امام احمد بن يحيي بن جابر بغدادي مشهور به بلاذري است که در اواخر قرن دوم هجري تولد، و در 255 هجري کتاب معروف خودش فتوح البلدان و ماخذ عمده و معتبري براي مورخين قديم اسلامي گذاشته است.حدود خراسان:قبلا بايستي دانست خراسان داراي دو نوع حدود جغرافيایي بوده يکي خراسان خاص و ديگري خراسانعام. اولي در مورد يک و يا چند ولايت شمالي و شمال مغربي افغنستان استعمال، و دومي بتدريج وسيع و بالاخره در مورد کل مملکت افغانستان اطلاق شده است. و البته اين هردو نيز نظر بحدوث وقايع سياسي گاهي کوچک و گاهي وسيعتر گرديده اند، اما در مفهوم اصلي آنها تغييري بعمل نيامده است.  خراسان خاص اگرچنانچه نويسنده تاريخ سيستان گفته قبول کنيم که درقديم يعني قبل از ورود عرب مملکت افغانستان [خراسان آن وقت] در سه حصه بزرگ شمالي ( باختر) و حصه وسيع جنوبي ( نيمروز) و حصه وسطي ( خراسان) منقسم بود. پس بايد بگويم در ورود عرب به حواشي افغانستان [خراسان آن وقت] حصه باختر از ميان رفته و جايش را خراسان اشغال کرده است. زيرا ما مي بينيم که همينکه ستون نخستين عرب از کشور فارس رو به شرق سرازيرشد، بعد از تسخير ولايت کرمان و معموره هايش از قبيل سيرجان، بم، جيرفت و سار، براي اولين بار اسم خراسان را شنيده و ولايات و بلاد ذيل را جزً خراسان شناختند: ولايت نيشاپور، ولايت هرات، ولايت مرو، ولايت تخارستان، ولايت بلخ، ولايت ماورا ًالنهر و ولايت خوارزم.  بلاد وقصاد:-طبسين، قهستان، زم، با خزر، جوين، بيهق، بشت، ورزخ، زاوه، خواف، اسپرائن، ارغيان، ابرشهر، حمر، اندرز، نسا، ابيور، سرخس، کيف، طوس، هرات، بادغيس، پوشنگ، مروشاهجان، مروالرود، بغ، جوزجان، طالقان، فارياب، صغاننان، بلخ، سمنجان، قادس، بيکند، رامدين، بخارا، سغد، کن، نسف، سمرقند، ترمز، خجند، ختل، شومان، کاسان و غيره. …تا اينجا ديديم که مورخين و جغرافيه نگاران حدود جغرافي خراسان خاص را درقسمت ماورا جبال هندوکش شامل ولايات شمال و شمالمغرب افغانستان دانسته و احیانا حدود آنرا در جنوب و شرق نيز وسعت بخشيده اند. حال ميرويم ببينم که مفهوم خراسان بطورعام چگونه شامل تام حدود سياسي آرياناي قديم و يا افغانستان امروز گرديده است. خراسان به مفهوم عام آن:مولف ناشناس جغرافياي حدود العالم من المشرق الي المغرب با اشتباهاتي که در تعليق بعضي بلاد به بعضي از ممالک مينمايد راجع به حدود مملکت هندوستان چنين گويد: سخن اندرناحيت هندوستان و شهرهاي وي: مشرق وي ناحيت چين است و تبت، و جنوب وي درياي اعظم است. و مغرب وي رود مهدان( يعني جليم) و شمال وي ناحيت شـــکنان واخان يعنــي( واخان و شغنان) است. باين ترتيب خراسان آنروز شرقا شمالا از نهر جلیم تا جيحون، غربا و جنوبا از گرگان تا بيابان سند ميدود. نقطه ديگري که در نوشته هاي العالم قابل ذکر است که او زير عنوان: سخن اندر ناحيت خراسان و شهر هاي وي در جمله بلاد خراسان از دو نام (طوران) و(حاريانه) هم ذکر ميکند. اگر مطلب مولف از اسم طوران علاقهٌ در حنوب خراسان بوده باشد، پس جاي ترديد نخواهد بود که حد حنوبي خراسان خوبتر روشن شده و به بحر عرب متصل ميگردد، زيرا ما بتصريح مورخين و حغرافيا نويسان ميدانيم که طوران در جنوب خراسان عبارت از ولايت بلوچستان کنوني، و واقع در بين دو ولايت سند و مکران ميباشد…. سياح معروف قرن هشت ابن بطوطه وقتيکه از ذکر وقايع مسافرت خود از کشور ماوارالنهر فارغ ميشود ميگويد: بقصد شهر هاي خراسان از نهر جيحون گذشتم و آنگاه از سير خودش در بلاد افغانستان [خراسان آن وقت] از قبيل: بلخ، هرات، جام، طوس، مشهد، نيشاپور، بسطام، قندوز، بغلان، اندراب، هندوکش، پنجشير، پروان، غزنه، چرخ(لوگر) قندهار، کابل، کوهاي سليمان و شش غار قصه ميکند. عطامک جنوب نويسنده مشهور قرن هفت نيز بعد از آنکه ميگويد:- چنگيزخان خواست که بنفس خود برعقب سلطان محمد خوارزم شاه و ممالک خراسان را از معارضين پاک گرداند. از اسفار او در نخشب، ترمذ، بلخ، طالقان، مرغاب، غزنين، پشاور و چترال تا رود سند بحث مينمايد. يکي از متاخرين جغرافيا نویسان هند مرتضي حسين بگرامي در کتابي بنام حديقه الاقاليم درقرن دوازده هجري نوشته، زير عنوان خراسان از بلاد و نواحي ذيل نام ميبرد:- مروشاهجهان، نسا، سرخس، بلخ، ججکتو، ميمنه، اندخود، ختلان، تدهشان، کابل، غوربند، استالف، استرغج، ريگ روان ضحاک، باميان، غزني، قندهار، بنام زوال و پايتخت سابق سلاطين خراسان لوگر، زمين داور، کافرستان(نورستان) هزاربچه، ننگهار، جلال آباد، چهارباغ، باجور، سواد، هيکلپور، لعل پور، بگرام، پشاور، بنکيستان بجانب ملتان- جام، تربت، مشهد، تون، نيشاپور، سبزوار، اسفراين، جنوشان، قهستان و بسطام. همين شخص حد مشرقي کابل را درياي سند تعين ميکند و راجع به استالف و استرغج( چند ميلي شمال کابل) ميگوید:- الغ بيگ بن ميرزا سلطان ابوسعيد اين دو موضوع را خراسان سمرقند ميخواند. تااينجا ديدم که خراسان جغرافيائي بمفهوم خاص ان شامل ولايات شمال مغرب و شمال افغانستان چون (بدخشان و قطغن) بلخ (مزارشريف و ميمنه) مرغاب و هرات، مرو، شاجهان ، طوس و نيشاپوربوده و بمفهوم عام آن شامل تمام اراضي افغانستان قديم از توران(بلوچستان ) تاخوارزم و از دشت هاي لوت و کرمان تا رود بار سند و جليم، به معني سياسي آن حاوي تمام افغانستان و ماوارالنهر[ماوراء النهر] را و احيانآ فرغانه زمين مي باشد. حال نظري به خراسان سياسي و دولت هاي دوره اسلامي افغانستان انداخته، ميبينيم که در تاريخ هاي هزار و يکصد ساله ممالک اسلامي، دولت هاي افغانستان بچه اسم و عنوان ذکر شده اند.  دول خراسان: چنانچه ميدانيم عربها بعد از آنکه از غرب بطرف شرق پيش رفتند، مملکت فارس را بنام عراق و انضمام عراق عرب عراقين، و کشور افغانستان را باسم خراسان، و سغدياناي قديم را بعنوان ماوارا النهر ياد و در کتب خود ذکر کردند، و بهمين سبب از قرن اول هجري تا قرن سوم زمان تشکيل دولت طاهريه خراسان تمام عمال و نائب الحکومه هاي عرب که در حصص مفتوحه افغانستان از دربار خلفا دمشق و بغداد مقرر و اعزام شده اند، بلا استثنا امير خراسان عنوان داشتند، و خود اين لقب از شدت وضوح محتاج به تفصيلات ديگري نيست. بعد از آنکه در قرن سوم هجري خاندان طاهريه فوشنج به تشکيل يک دولت مستقل خراساني در شمال مغرب کشور موفق شدند، البته در تمام تاريخهاي اسلامي بعنوان امرای طاهريۀ خراسان ياد وقيد گرديدند و تقريبا نيم قرن سلطنت کرده اند، عنوان امير خراسان داشتند. حکيم بلخي ناصر خسرو علوي در قرن پنج هجري راجع به امير يعقوب بن ليث صفاري مينويسد و ازآنجا به شهر مهرویان در کشور فارس رسيديم و در مسجد آدينه آنجا بر منبر نام يعقوب ليث ديدم نوشته، پرسيدم ازيکي که حال چگونه بوده است؟ گفت که يعقوب ليث تا اين شهر بگرفته بود، وليکن ديگرهيچ اميرخراسان را آن قوت نبوده است. راجع به امير عمروبن ليث صفاري جانشين يعقوب صفاري، ابوسعيد عبدالحي بن ضحاک گرديزي مورح قرن پنج هجري در کتاب زين الاخبار چنين مينويسد:- وچنين گويند که عمروليث امارت خراسان را هرچه نيکوتر و تمامتر ضبط کرد، و سياستي برسم نهاد، چنانکه هيچکس برانگونه نرفته بود. راجع به پادشاهان ساماني افغانستان نرشخي درتاريخ بخارا، امیرشهيد احمد بن اسمعيل الساماني امير خراسان شد. نويسنده حدود العالم در همين موضوع ميگويد: پادشاهي خراسان در قديم جدا بودي و پادشاهي ماورالنهر[ماوراء النهر] جدا و اکنون هردو يکي است و امير خراسان به بخارا نشيند و ازآل سامان است و از فرزندان بهرام اند و ايشانرا ملک مشرق خوانند و اندر همه خراسان عمال او باشند و اندر حدها خراسان پادشاهان اند و ايشان را ملوک اطراف خوانند.عبدالحي بن ضحاک مينويسد: چون ولايت خراسان مر اسمعيل را گشت و عهد لوا معتصد برسيد اندرين وقت معتصد خليفه عباسي بمرد ومکتفي بخلافت بنشست وعهد خراسان باسمعيل فرستاد….پس نصر بن احمد السعيد بولايت خراسان بخلافت نشست… و امير حميد (امير ساساني) بخلافت بنشست در ولايت خراسان اندرشعبان سنه 131. ابوالمويد بلخي قرن چهارم هجري در معدنه نثريکه در سر يک منظومه در هزاربيتي خود نوشته چنين گويد: مرا از طفلي هوس گرديدن عالم بود و از پادشاه جهان امير خراسان ملک مشرق ابوالقاسم بن منصور موولس امير المومنين امير هشتم ساماني 366-387. راجع به سلاطين غزنوي افغانستان [خراسان آن وقت] گرديزي چنين نويسد: چون امير محمود رحمه الله از فتح مرو فارغ شد و امير خراسان گشت و بلخ آمد، هنوز به بلخ بود که رسول القادر باالله از بغداد به نزديک آمد با عهد خراسان و لوا و خلعت فاخرو تاج. عروضي سمرقندي نويسنده قرن شش هجري نيز راجع به محمود غزنوي از زبان خوارزمشاه چنين گويد: خوارزمشاه خواجه حسين ميکال نماينده غزنه را بجاي نيک فرود آورد… و پيش از آنکه او محمود برايشان عرضه کرد و گفت محمود قوي دست است و لشکر بسيار دارد و خراسان و هندوستان ضبط کرده و طمع درعراق(فارس) بسته من نتوانم که مثال او را امتثال نه نمايم و فرمان از را بنفاذنه پيوندم، شما درين چي گوئيد…. عنصري ملک الشعرا مشهور دربار غزني در مد يح همين پادشاه گويد:     خدا يگان خراسان به دشت پشاور ــــ  بحمله به پراگند جمع آن لشکرغضائري شاعر فارس نيز در مدح همين سلطان غزنين گويد:      خدا يگان خراسان و آفتاب کمال ــــ  که وقف کرده برو ذولجلال عزوجلال وقتيکه سلطان محمود مملکت افغانستان و کشور فارس را بنامهاي خراسان و عراق به پسران خود محمد و مسعود بداد، تشريفات رسمي محمد نيز بواسطه احضار اسپ او بعنوان اسپ امير خراسان در دربار عملي شد، ابوالفضل بيهقي درينموريد مينويسد: بدانوقت که امير محمود از گرگان قصد ري کرد ميان فرزندان و اميران مسعود و محمد مواضعتي که نهادني بود بنهاد، امير محمد را آنروز اسپ بر درگاه نبود. اسپ امير خراسان خواستند و وي سوي نيشاپور بازگشت و اميران پدر و پسر ديگر روز سوي ري کشيدند. و چون امير محمود عزيمت درست کرد باز گشتن را و فرزند را مسعود خلعت و پيغام امد نزديک وي به زبان بوالحسن عقيلي که پسرم محمد را چنانکه شنويد بر درگاه ما اسپ امير خراسان خواستند و تو امروز خليفه مايي و فرمان ما بدين ولايت (فارس) بي اندازه ميداني، چه اختيار کني که اسپ تو اسپ شهنشاه خواهند يا اسپ امير عراق.. ..هنگاميکه سلطان مسعود غزنوي در پايتخت غزني و قلب افغانستان[خراسان آن وقت] نشسته و بر ممالک همجوار خود حکومت ميراند، روزي در مجلس مشوره با صدراعظم (خواجهٌ بزرگ) و منشي خودش (ابونصر مشکان) راجع بمتصرفات کشور فارس چنين گفت: شما حال آنديار (يعني فارس) نميدانيد و من بدانسته ام، قوم اند که خراسانيان را دوست ندارند، آنجا حشمتي بايد هرچه تمامتر، به آن کار پيش رود، و اگر به خلاف اين باشد زبون گيرند و آن همه قواعد زير و زبر شود…. راحع بسلاطين غوري افغانستان[خراسان] خواند امير مينويسد: چون فرمان سلطان غياث الدين در تمامي مملکت خراسان سمت نفاذ پذيرفت، في سنه تسع و عسعين و خمسمائع را سفر آخرت پيش گرفت. کذا او راجع به سلطان شهاب الدين غوري درکيفيت عودتش ازهنوستان به خراسان ميگويد:(شهاب الدين) يکي از غلامان خود قطب الدين ايبک را دران مملکت(هند) قايمقام ساخته علم عزيمت بصوب خراسان بر افراشت.مرتضي حسين در باب همين پادشاه ميگويد: سلطان ابو المظفر شهاب الدين بن محمد بن سام بسلطنت خراسان و بسياري از هند رسيد. و از بقاياي غوريان ملوک کرت اند که در بعضي از خراسان حکومت کردند…… سعيد محمد معصوم نويسنده قرن دهم هجري مثل معاصرش خواند امير در باب سلطان غياث الدين غوري و سلطان شهاب الدين غوري مينویسد که : چون از هند مراجعت نموده عازم ولايت خراسان شدند، خبر فوت آخري بقطب الدين ايبک رسيد. راجع به پادشاهان تيموري افغانستان خواند امير هميشه حدود جغرافي را مراعات کرده، و از متصرفات آنها در کشور فارس و ماورانهر جداگانه و از اصل مملکت خراسان بطور ممتاز علاحده بحث ميکند و ايشان را سلاطين خراسان میخواند، …. کذا بعد از مرگ سلطانحسين بايقرا پادشاه مشهور تيموري افغانستان،[خراسان آن وقت] وسلطنت نمودن مشترک دو نفر پسران اوبديع الزمان و مظفرحسين در افغانستان [درخراسان] و سقوط حکومت آن خاندان چنين مينگارد: لاجرم با اندک زماني قواعد قصر حکومت اولاد خاقان منصور( حسين بايقرا) متزلزل گشت و مفاتيح سلطنت بلاد خراسان بقبضهً اقتدار بيگانگان درآمد، چنانچه عنقريب مستورخواهد شد. واما راجع به سلاطين دراني افغانستان [خراسان] ديوان امرنات مولف کتاب ظفرنامه رنجيت پادشاه قرن 13 پنجاب که خود معاصر دولت ابدالي بود مکررآ افغانستان را بازهم خراسان و شاهان درانی افغانستان را بنام پادشاهان خراسان ياد کرده است، چنانچه از مراجعت آخرين احمد شاه باباي افغان از پنج آب در افغانستان ودر فوت او در قندهار باين منوال سخن ميگويد: (احمدشاه) از دروازه هيتاپول واقع ارگ لاهور که تابوت پادشاهان ذوالاقتدار را بجز آن ازدرب ديگربار نيست خود را زنده در گذرانيده، وارد خراسان گشته بزخم ناسور بيني در گذشت. کذا در بابت شه شجاع درانی آخرين پادشاه سدوزائي افعانستان که سلطنت را در قرن 13 بسلسله جديد بارکزائي افغانستان باخته و اينک در سواحل سند بغرض دو باره تصاحب سلطنت ترتيب عسکر مینمود مينويسد: خبر شه شجاع الملک انتشار يافت که پيش صادق محمد خان رسيد و ازآنجا در ديره غازيخان آمده ترتيب افواج نموده که از سبب نبودن پادشاه درخراسان ( تا انوقت پاشاه ديگري در افغانستان تعيين نشده بود) خود را پادشاه سازد. در جاي ديگر راجع بعسکر کشي شه شجاع در قندهار بغرض تصاحب تاج و تخت افغانستان او و استمداد پردل خان والي بارکزائي قندهار از برادرش سردار دوست محمد خان امير آينده والي کابل چنين مينويسد: دوست محمد خان بدفعيه آن بلاي ناگهاني( يعني شه شجاع) از کابل و باميان و غزني و اقراب افاغنه طلب داشته درين معني کنگاش جست. افاغنه همسري با خداوند تاج و نگين و جدل با وارث خراسان زمين (يعني شه شجاع) از خط ادب بعيد دانسته با دوست محمد خان از در مجادله بر آمدند، دوست محمد خان مسئله شرعي: و آن جاهداک علي ان تشرک بي ماليس لک به علم فلا تطعهما. در ميان آورده تا تعدادي نصاري بر فترا کش بسته.. در هر حال بين شه شجاع و سردار دوست محمد خان در قندهار آتش جنگ مشتعل گرديده و عساکر هندي شه شجاع در مقابل عساکر خالص افغاني دوست محمد خان تلفات بسيار دادند، امرنات که شاعرهم بود و اکبري تخلص ميکرد در ينمورد ميسرايد:      در آن رزمکه سور و بيداد بود  ـــ ستم را دران فتنه بيداد بود      به شمشير هندي خراسانيان     ـــــ بکشتند هندي بيابانيان ديوان امرنات از دوره زمامداري وزير فتح خان بارکزائي و برادرانش چون سردارمحمد عظيم خان ونواب جبار خان وغيره وقتي که حرف ميزند باز اسم خراسان و خراسانيان را به جاي افغانستان و افغانيان امروزه استعمال ميکند، چنانپه در مورد سوقيات وزير فتح خان از هرات بجانب خراسان کنوني متعلق فارس، و شکست عساکر قاجاري از وزير افغان و خواهش مصالحه نمودن ايشان چنين ميگويد: وزيرفتح خان قول قاجاري را بر انداخت… ايرانيان (يعني فارسي ها) شرح احوال عرض پادشاه(فارس) کرده، از داعيه ً ايلامشي خراسانيان( يعني افغاني ها) سخن رانده، بمصلحت شاهي پيغام مصاحلت انداختند… درجاي ديگر از عزيمت سردار محمد عظيم خان والي افغاني کشمير به داخل افغانستان و تعيين نواب جبار خان به نيابت او در کشمير سخن رانده ميگويد: عظيم خان با کنوز بيشمار و خزائن لاتحصي و لاتعداد وارد خراسان، و جبار خان به نيابت تعيين اما از سطوت اقبال سرکار والا (رنجيت) هراسان شده طريق مسالمت پيروي نمود. شعرای پشتو زبان قرن 12 هجري يعني معاصر دولت هوتکي ا فغانستان نيز بعضا خراسان را بمعني مملکت افغانستان استعمال کرده اند چنانچه يکي از اينها عبدالرحيم هوتک سان شه بولان کلات غلجائي وقتيکه بماورالنهر رخت سفر کشيده و در آنجا بياد وطن اشعاري ميسرايد چنين مي گويد:      بيائي نه موند هيس راحت له خواشينه (باز اواز خفتان هيچ راحت ندید)     چه دا خوار رحيم راورت له خراسانه (از وقتيکه رحيم بيچاره از خراسان برامد)شاعر ديگري گل محمد ساکن ماليگر کناره ملمند که معاصر زمان شاه ابدالي افغانستان قرن 13 بود نيز در يک بيت خود گويد:      گل محمد عاشقي طوطي شکر خواري   ــــ  باري نشسته باز په خراسان کيشيبرعلاوه در کتب نثر و نظم خطي که تا عهد امير عبدالرحمن خان در حصص مختلفه افغانستان نوشته شده اند (اوايل قرن چهارده هجري) بعضآ از طرف خطاط و نساخ کتب مذکوره در خاتمه کتاب کلمه خراسان بجاي افغانستان ذکر يافته است. در دانش نامه آريانا، درمورد پيشينه تاريخی خراسان بزرگ، چنين آمده است:
سرآغاز دوران تاریخی خراسان با پيدايش قوم «آریایی» و گسترش آن‌ها به فلات ایران پیوند می‌خورد. قبايل آريايی که حدود دو هزارسال پيش از ميلاد مسيح، درنواحی شمال خراسان بزرگ (افغانستان امروز) سکونت داشتند، به مرور زمان به سبب افزايش جمعيت، ناگزير دست به مهاجرت زدند. در این واقعه که در آغازهزاره اول پيش ازميلاد اتفاق افتاد، آریایی‌ها ساکن شمال خراسان، از طریق خراسان به سمت هند و غرب فلات (پشتۀ) ایران پیش رفتند و بخش اعظم آنها آن‌چنان که از توصیفات «اوستا» برمی‌آید، در شهرهای خراسان و سیستان مستقر شدند و شاید به همین دلیل است که عمده حوادث آغاز تاریخ آرياييان (ایرانیان) که در دو منبع «اوستا» و«شاهنامه فردوسی» ذکر شده است در مشرق ایران و در واقع در خراسان بزرگ رخ می‌دهد. در آن دوران خراسان بزرگ، آريانا (ايران) ناميده می‌شد.[رجوع شود به: استرابو، جغرافيایاسترابو، ص ۳۰۶ و همچنان شاهنامۀفردوسی] اصطلاح خراسان، چنان که قبلاً گفته شد، ظاهراً در عهد ساسانیان، پس از سدهٔ سوم میلادی پدید آمده و از قرن پنجم تا قرن نوزدهم میلادی برای ناميدن افغانستان کنونی، خراسان نام‌ نهاد و پاره‌ای از سرزمین‌های آسيای مرکزی مانند تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان و بخشهایی از پاکستان امروزی به‌کار رفته ‌است. [ درآمدیبرتاريخافغانستان، ص۱۰]. عبدالحی حبیبی، تاريخ‌نگار شهير افغان، می‌نویسد: «نام بخش اعظم سرزمین افغانستان غربی و شمالی تا تخارستان و مجاری هیلمند (= هیرمند) و کابل در قرن هفتم میلادی «خراسان» بود وچنین به‌نظر می‌رسد که این نام درعهد ساسانیان از قرن پنجم میلادی به‌بعد شهرت یافته ‌است.»[حبيبی، عبدالحی، تاریخافغانستانبعدازاسلام، ص ۱۴۰] اگر در اینجا آقای حبیبی به قرن هفتم میلادی اشاره می‌کند، به‌دلیل این است که کتاب او راجع به تاریخ پس از اسلام افغانستان است. اما نامبرده معتقد است که در دورهٔ پیش از اسلام نیز نام افغانستان خراسان بوده ‌است. چنان که او می‌نویسد: «دربارهٔ اینکه کلمهٔ «خراسان» بر همین افغانستان در ازمنهٔ قبل از اسلام هم اطلاق شده و شامل تمام این سرزمین بوده، اسنادی موجود است، که در مسکوکات هفتلیان این پادشاهان را «خراسان خواتاو» یعنی «خراسان خدای» نوشته‌اند، و بازهم در یکی از مسکوکات زبان پهلوی «تگین خراسان شاه» دیده می‌شود، که بر رخ دیگر همین سکه هیکل نیم تنهٔ مونث موجود است که به دور رخش هالهٔ نور منقوش است… و عین همین شکل را خسرو دوم ساسانی به یاد گرفتن خراسان از تصرف هفتالیان حدود ۶۱۳ میلادی ضرب کرده‌است… و می‌توان حدس زد که هیکل تنهٔ مونث و هالهٔ نور سمبولی از کشور خراسان و مطلع‌الشمس عرب باشد.»[همان‌جا، صص ۱۴۲ و ۱۴۳] مير محمد صديق فرهنگ درمورد نام و جايگاه خراسان در مسير تاريخ چنين می نگارد:
کشوری که از سده نوزدهم به بعد به نام افغانستان شناخته شد، در دوره های جداگانه تاريخ درازمدت خويش به نام های مختلف ياد شده است. بنابراين اگر پژوهندگان درضمن تفحص در آثار و مدارک مربوط به قرون اولی و وسطی و حتی قرون جديد به اين کلمه به عنوان نام دولت برنمی خورند نبايد چنين نتيجه گيری کنند که سرزمين  افغانستان سابقۀ تاريخی ندارد يا اين که درآن ازمنه از تمدن و فرهنگ بی بهره بوده است؛ بلکه علت همان نو بودن اصطلاح افغانستان به عنوان نام کشور و کاربرد کلمات ديگر دراين مورد در ازمنه قبلی می باشد…. چنانچه گفته آمد دردوره اسلامی تا اواسط قرن نوزدهم افغانستان بيشتر به نام خراسان ياد می شد. بعضی ها اين کلمه را مرکب از دو جزء شمرده اند: خور درمعنی آفتاب و آسان درمعنی جای و برخی گفته اند که صورتی از خورايان بوده است يعنی محلی که آفتاب از آن می آيد و درهردو حال درمعنی آفتاب برآمد يا مطلق شرق را افاده می کند. رودکی دراين باره گويد: مهر ديدم بامدادان چون بتافت ـــ از خراسان سوی خاور می شتافت
از خراسان بروزد طاووس وش ـــ سوی خاور می شتابد شاد و خوش
رودکی که در دربار آل سامان می زيست و شهر بخارا پايتخت آن دولت و در ماوراء النهر واقع بود خود را شاعر خراسان ناميده و در آنجا گويد: شد آن زمان که شعرش همه جهان بنوشت ــ   شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
همچنان فخرالدين گرگانی گفته است:  خراسان آن بود کز وی خورايد
همچنان عنصری بلخی ملک الشعرای سلطان محمود غزنوی سلطان مذ کور را که پايتختش غزنه در قسمت فلات ايران واقع بود با عناوين خدايگان خراسان و خسرو مشرق ياد نموده گويد: خدايگان خراسان به دشت پيشاور ــــ  به حمله ای بپراکند جمع آن لشکر
ايا شنيده هنرهای خسروان به خبر ــــ بيا ز خسرو مشرق عيان ببين تو هنر
علی رغم اختلاف روايات در بين مؤلفان چنين برمی آيد که پس از سقوط دولت ساسانی و گشوده شدن پشته ايران به دست عرب ها که درسدۀ هفتم ميلادی آغاز گرديد و برای چند سده ادامه يافت اين سرزمين وسيع که عرب ها آن را عجم خواند ند به دو حصه تقسيم شد: اول ـ قسمت غربی ايران ساسانی شامل عراق ، فارس، آذربايجان و ولايات واقع در کناره جنوبی دريای خزر که هسته مرکزی آن را ولايت عراق تشکيل می داد و به اين مناسبت غالباً در زير عنوان کلی عراق ياد می شد. دوم ـ بخش شرقی پشته مشتمل بر افغانستان کنونی به اضافه بعضی قسمت های شرق ايران امروز و صحرای ترکمن تا کنار رود جيحون که هسته مرکزی آن خراسان بود، بناءً بنام خراسان شهرت يافت. گرچه اين تقسيم هم به ذات خود امر تقريبی بود زيرا در آن اعصار نفوذ شاهان و خانواده های شاهی چنان زياد بود که نام کشورها و حتی واحدهای جغرافيايی در زير تأثير نام ملوک، دودمان ها و عشيره های حاکم قرارمی گرفت و به آن شهرت می يافت. مثل دولت آل سامان و آل سبکتگين و دولت های سلجوقی و صفوی و ابدالی و امثال آن. معذالک از شواهد متعدد و من جمله از داستان زير که ابوالفضل بيهقی مورخ پادشاهان غزنوی درتاريخ آن خاندان آورده است واضح می شود که تقسيم واحد جغرافيایی فلات ايران به دو قسمت عمده عراق درغرب و خراسان در شرق به اندازه کافی رسميت و عموميت داشته است. وی می گويد: درآن وقت که امير محمود از گرگان قصد ری کرد ميان فرزندان و اميران مسعود و محمد مواضعتی که نهادنی بود بنهاد. امير محمد از آن روز اسپ بردرگاه نبود، اسپ امير خراسان خواستند و وی سوی نيشابور باز گشت و اميران ديگر پدر و پسر سوی ری کشيدند. چون کارها به آن جانب قرارگرفت و امير محمود عزيمت راست کرد بازگشتن را، مرفرزند را خلعت داد و پيغام آمد نزديک وی به زبان ابوالحسن عقلی که پسرم محمد را چنانچه شنودی بردرگاه اسپ امير خراسان خواستند و تو امروز خليفه مايی و فرمان ما بدين ولايت بی اندازه می دانی چه اختيار کنی که اسپ تو اسپ شاهنشاه خواهند يا اسپ امير عراق. امير مسعود چون پيام پدر بشنود برپای خاست الی آخر حکايت که سخت نيکوست ودر ضمن ساير مطالب سودمند تقسيم قلمرو وسيع محمودی را به دو جزء عمده خراسان و عراق آشکار می سازد…. نظامی عروضی مؤلف کتاب چار مقاله که در دربار آل شنسب در قلب خراسان می زيست در حکايت مربوط به بديهه گويی خودش در شعر اززبان مهترزاده بلخ اميرصفی الدين می گويد: «ای پادشاه نظاميان را بگذار من از جمله شعرای ماوراء النهر و خراسان و عراق هيچ کس را نشناسم که بر ارتجال چنين پنج بيت تواند گفت» و همو در حکايت ديگر در منجمی يعقوب اسحق کندی می نويسد که: « اين سخن در بغداد فاش گشت و از بغداد به عراق و خراسان سرايت کرد.» ميرزا مهدی استرآبادی مؤلف جهانگشای نادری که در سده هژدهم می زيست راجع به شاه اشرف هوتکی گويد: « در ايام سلطنت خود کرمان و يزد و قم و قزوين و تهران را تا پل کرپی که دار المرز خراسان و عراق است در حيطه تصرف درآورد.» درهمان سده هژدهم عبدالله خان ديوان بيگی از ارکان دولت احمد شاه درانی در قطعه ای که به مناسبت بنای شهر قندهار سروده گويد: جمال ملک خراسان شد اين تازه بنا  ــــ   زحادثات زمانش خدا نگه دارد
نورمحمد قندهای که در سده بعدی کتاب گلشن امارت را در تاريخ امير شيرعلی خان تأليف نموده است در ذکر احوال امير دوست محمد خان پدر امير شيرعلی خان چنين می نگارد: « درآن زمان که خاقان مغفرت نشان امير بی نظير عليين مکان امير دوست محمد خان در ولايت خراسان و در دارالسطنه [دار السلطنه] کابل ارم تقابل بر اورنگ امارت و جهان بانی نشسته بود.» دولتی که در نيمه سده هژدهم توسط احمدشاه ابدالی پی گذاری شد نيز در عصر شاه مذکور خراسان ناميده می شد. چنانچه از زبان صابرشاه ، پير و مرشد احمدشاه روايت شده که راجع به شاه مذکور به حکمران لاهور گفت: او پادشاه ولايت خراسان است و تو، صوبه دار پادشاه هندوستان.»
از جمله دانشمندان معاصر ايرانی دکتر محمود افشار درمقدمه ( تاريخ و زبان در افغانستان) به تاييد از اين مطلب می نويسد:« خيلی از کتب ادبی در اشعار به زبان فارسی در افغانستان يعنی خراسان سابق به وسيله خراسانيان نوشته و گفته شده است.» شواهد و مدارک درباره اطلاق کلمه خراسان بر بخش شرق پشته ايران که از صدر اسلام تا دوره معاصر درنزد خواص و عوام معمول بود از حد و اندازه زياد است. ليکن ما دراين جا به ذکرچند مثال بالا که مطلب را به قدر کفايت روشن می سازد بسده کرديم. شواهد اضافی درآينده در لابلای کتاب خواهد آمد. در فلات ايران خراسان آخرين سرزمينی بود که به دست عرب ها گشوده شد و مردم آن دين اسلام را پذيرفتند….هنگامی که در دوره خلفای عباسی نفوذ عرب روبه زوال رفت اولين ناحيتی که در اين قسمت ادعای آزادی نمود و رقبه سياسی و فرهنگی بيگانه را به دور انداخت بازهم خراسان بود که با تأسيس دولت های طاهری و صفاری و سامانی به تسلط عرب پايان بخشيد. از نظر جغرافرافيايی خراسان در چهار راهه ای واقع بود که ايران و کشورهای مديترانه شرقی را با هند از يک سو و ماوراء النهر ترکستان و چين از ديگرسو ارتباط می داد و بنابراين هم معبر تجارت بود وهم گذرگاه لشکر کشی ها و تهاجمات. اما چون در جريان تاريخ بشر، پلۀ تاخت و تاز و لشکرکشی همواره برکارهای سليم بازرگانی و تبادلات [ مبادلات] علمی و فرهنگی سنگينی نموده است، زيانی که خراسان از جهت موضع جغرافيايی خود متحمل می شد برسود و منفعتی که به دست می آورد برتری داشت و مانع بزرگی را دربرابر ثبات و آرامش سياسی و انکشاف اقتصاد و فرهنگ آن تشکيل می داد. درعين حال اين تهاجمات و لشکر کشی هايی که به آن همراه بود نقشه مردم شناسی اين زمين[سرزمين] را پيچيده ساخته و ملل و اقوام مختلف را با زبان، مذهب و رسوم و رواج جداگانه در پهلوی همديگر و بعضاً در تضاد با يکديگر جابجا کرد. هرچند اسلام بابرگزاری مفهوم (ملت) بر مفهوم قوم و نژاد، يک نوع وحدت را دربين اين عناصر ايجاد نمود اما اين اتحاد با پيدايش تعصبات قومی در مرکز خلافت و تأسيس امارت های نيمه آزاد در ولايت جايش را به تضاد های ناشی از اختلافات قومی، زبانی و مذهبی سپرد که در اکثر موارد از جانب دولت های حاکم برای مقاضد ويژه خود شان تحريک و تقويت بخشيد.»  (افغانستان در پنج قرن اخير، مؤلف مير محمد صديق فرهنگ، جلد اول صفحه های 30 ـ 25) پيشنهاد نگارنده خدمت خوانندگان عزيز اين است تا دروقت مطالعه اين نگارش و ساير آثارتاريخی، ملاحظات قومی ـ قبيله يی ـ سمتی ـ مذهبی و اتنيکی را معيار قرارنداده، بخاطر خوش بينی به اين قوم و نکوهش وآن ديگری برهويت تايخی ـ سياسی و فرهنگی ساکنين يک سرزمين خط بطلان نکشيده؛ شهروندان يک خطه ی باستانی را که خود هم جزء آنان اند؛ فاقد هويت تاريخی و فرهنگی به معرفی نگرفنه، به اصطلاح مردم ما  تيشه بر ريشه ی خود وهم ميهنان خويش نزنند. اگر در خاموش کردن آتشی که بوسيله ی دشمنان سوگند خورده ی داخلی و خارجی افغانستان مشتعل گرديده سهم نمی گيرند، بالای آن بنزين نپاشدند. همينگونه، مطابق قاعده عام علم حقوق، جرم يک عمل شخصی بوده، سرايت آن برديگران، بشمول اقارب نزديک متهم، مجاز نيست؛ بنابران هم ميهنان گرامی ما، عملکرد خوب و زشت زمامداران پيشين را متعلق به خود آنان پنداشته برديگران برچسب نزده در مسؤوليت آنان خلق های سرافراز کشورخويش را شريک محسوب نکرده خصومت ملی را ببار نياورند. به همين منوال بخش ديگری از هم وطنان گران ارج، بايست دروقت اظهارنظر روی اعمال ناشايست زمامداران پيشين؛ بويژه آنانی که درزمان زمامداری و طغيان قدرت، بخاطرکسب منفعت سيری ناپذير خويش؛ برسرزمين های ديگران تجاوز کرده خون فرزندان هردو طرف را ريختند وهيچ ثمره ای رابرای کشور و مردم خويش بدست نياوردند؛ ويا هنگام رويارويی با خونخوارترين دشمنان وطن و مردم مان، سند تسليمی خاک های خراسان ديروز و افغانستان امروز را دربدل مبالغ ناچيز در شمال ـ غرب ـ جنوب و شرق امضاء نمودند؛ ويا يک نسل از ساکنين کشور را از سرزمين های شان اخراج و مال و ملکيت آنان را به ديگران دادند؛ نبايد وکالت مدافع جرم و جنايات مشهود آنان را که درتاريخ ثبت و ضبط گرديده است، بدوش گيرند و به اصطلاح مشهور مردم ما پای خود را زير لحاف بيمار ساری دراز، نه نمايند. در نگارش اين گاهنامه، تلاش بعمل آمده است تا جريان رخدادهای سده ی هجدهم و نوزدهم تا نيمه ی اول سده ی بيستم از متن آثار تاريخی شخصيتهای با وجاهت و مورخين با اعتبار ذکرشده برداشت و تقديم گردد؛ اما رويدادهای نيمه دوم سده بيستم تا ايندم، بيشتر برچشم ديد های خود نگارنده که در متن حوادث حضور مستقيم و تا حدودی فعال داشته ام، تا حد بيشتری بدون حب و بغض  نگارش يافته است؛ با آنهم نگارنده درهمين جامعه ی فئودالی زاده شده، آموزش و پرورش ديده است، بی گمان لکه های مادرزاد اين فرماسيون اقتصادی ـ اجتماعی را در خود دارد. بنابرآن هرگاه اشتباهات کوچکی رخ داده باشد از خواننده های گران ارج پوزش می طلبم؛ اما اگر اشتباهات بزرگ ديده شود آرزومندم تا بدون عصبيت نظريات و برداشت های انتقادی و تکميل کننده ی خويش را با ما و ساير خوانندگان درميان گذارند تا درصورت وارد بودن، در رفع آن اقدام گردد. درفرجام آرزو می رود تا خوانش تاريخ را مطابق تعريف آن که :” بازتاب دهنده ی سير انکشاف قانونمند تأمين روابط و ضوابط ميان انسانها و طبيعت و ميان خود انسانهاست، که در مراحل متفاوت و در اشکال و شرايط متفاوت، نحوه ی تغيير و تکامل زندگی اقتصادی و اجتماعی جوامع بشری را درقيد زمان ومکان معين، مورد کاوش، پژوهش و بحث وبررسی قرارمی دهد ” بعنوان فراگرفتن علم وکسب دريافتهای گاهنامه سرزمين و مردم خويش پذيرا شده با آن برخورد سالم و بدور از تعصب صورت گيرد…».

خواننده ‌های صاحب بصیرت می تواند نوشته‌ی آقای غرزی لایق را حلاجی و نظریات شان را مرقوم فرمایند و یا خود آقای غرزی لایق به قناعت مان بپردازند، اگر این یادداشت را دستیاب شدند.

.