حکومت ها آنجایی نیستند که تغییر آغاز میشود، چرا که تغییر از مردم به حکومت حرکت میرسد. ما به دشمنانمان اجازه نمیدهیم اسلحه داشته باشند، چرا باید اجازه دهیم صاحب اندیشه باشند؟
اغلب ممانعت طالبان از تحصیل زنان در افغانستان، در چهارچوب ایدیولوژی دینی مورد ادعای آنها تحلیل و فهم میشود؛ بگونهای که نقدها عموماً به سمت و سویی کشیده میشوند که ابعاد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی ماجرا در سایه قرار میگیرد و مساله محوری آموزش در افغانستان بهنقد ایدیولوژیک طالبان تقلیل پیدا میکند؛ که به نظر من بازی را برای آنها دو سر برد میکند، هم حواس ها را از کارکردهای مهمتر بیسوادی برای استمرار و دوام حکومت استبدادی آنها پرت میکند و هم خیالشان راحت است که گوش انبوه مخاطبانشان در داخل طالبان که اغلب دیندار هستند را با این شعار که هدف واقعی منتقدان، آموزش نیست و کوبیدن نظام دینی و ایدیولوژیک ماست پر میکنند و ضریب تأثیر روشنگری را بعضاً به صفر میرسانند.
پس علیالحساب در اثنای خواندن این تحلیل کار با بعد ایدیولوژیک طالبان نخواهیم داشت و به تحلیلگران این حوزه بهخصوص آنها که مخاطبانی در داخل افغانستان دارند توصیه میکنم با درک این مهم که حمله به ایدیولوژی طالبان فرصت را برای شنیدن نقد شما در داخل افغانستان محدود خواهد کرد و تکفیر شمارا راحتتر؛ از اینگونه تحلیل خودداری کنند؛ به گمان من کار نقد ایدیولوژیک در قدم اول باید با استناد به منابع درون دینی و درون گفتمانی یا بهاصطلاح «روشنفکری دینی» شروع شود تا بعدها بهنقدهای فمینیستی و سکولارتر برسد.
آموزش در افغانستان بهطور کامل متوقفشده است.
بله دقیقاً گزاره یا تیتر خبری درست همین است؛ توقف تحصیل زنان بهعنوان بخش مولد و اعظم جامعه در واقع کور کردن چشمانداز کلی تحصیل در افغانستان است؛ مادرانی که رویای آموختن، رشد و ترقی در آنها شکوفا نشده باشد، ناتوان در انتقال این احساسات به کودکان خود خواهند بود، پس آنچه از تحصیل مردان در امروز جامعه افغانستان به نظر میرسد باقیمانده تتمه مادران گذشته است؛ استمرار این مسیر مردان را هم نسبت به ادامه تحصیل بیشک سرد خواهد کرد و نسل آینده افغانستان رویای آموختن را کمتر به یاد خواهد اورد؛ پس خبر درست همین است، تحصیل بهطور کامل در افغانستان متوقفشده است.
آینده دموکراسی در افغانستان تیرهتر هم خواهد شد.
به قول نیچه: «امید در واقع پلیدترین پلیدیهااست، چراکه به عذاب انسانها تداوم میبخشد.»
گمان دروغی که امیدواران تزریق میکنند این است که طالبان سر عقل خواهد آمد. اما نقل به مضمون از کارل پوپر، اینکه ما همواره باید برای مراقبت از آنچه که داریم تلاش کنیم وگرنه پیشرفت را میتوان به عقب برگرداند؛ کما اینکه پیشتر در تجربه کودتای گینه و حالا در خود افغانستان ما شاهد محرومیتهای هستیم که پیش از این وجود نداشتند.
سقراط بهعنوان یکی از بنیانگذاران دموکراسی معتقد است که «رأی دادن یک مهارت است نه یک توانایی ذاتی»، یعنی دموکراسی نیاز به آموزش دارد، با از دست رفتن آموزش اساساً امکان تحقق دموکراسی از بین میرود و تمنایی که امروز برای آن وجود دارد رو به کمرنگ شدن خواهد رفت.
محرومیتها به آموزش منحصر نخواهد ماند.
مدرسه برای آموزش «حقوق» و «مسوولیت» افراد به آنها نقش کلیدی در تاریخ «متمدن شدن بشر» داشته است؛ محرومیت از آموزش خلاصه به ناتوانی در خواندن و حساب کردن نمیشود، افراد بدون آموزش حقوق و مسئولیتهای خود را نخواهند شناخت و در چنین جامعهای امکان پیشروی استبداد و دیکتاتوری بیشتر و بیشتر فراهم میشود؛ مطالعه که گلیسر و همکاران در سال 2014 بر روی نظامهای حکومتی و ساختارهای آموزشی کشورها انجام دادند نشان داد که تغییرات در مدرسه تغییرات در دموکراسی و سایر نهادهای سیاسی را پیشبینی میکند. افراد جامعهای که حقوق خود را نمیشناسند بیشتر در معرض سو استفاده و تعرض به حقوق خود قرار میگیرند؛ بنابراین محرومیت از تحصیل پرده نخست دیکتاتوری است و نه چنانکه برخی میگویند پرده آخر آن! جایی دکتر امبد کار معلم مبارز هندوستانی میگوید: “این آموزش است که سلاح مناسبی برای پایان بخشیدن به بردهداری اجتماعی است و این آموزش است که تودههای مستضعف را برای ظهور و دستیابی به موقعیت اجتماعی، پیشرفت اقتصادی و آزادی سیاسی روشن میکند …”؛ در نبود آن خبری از بهبود نیست.
امکان همبستگی و انقلاب اجتماعی محدود میشود.
«آموزش برای همه» از شعارهای مهم قرن حاضر بوده است؛ معنای عمومی این شعار «تحقق عدالت آموزشی» است؛ اما معناهای تاریخی و به ظن من مهمتری نیز داشته است ازجمله «ملتسازی» و «ایجاد اتحاد» که تنها در صورتی ممکن میشدند که آموزش از انحصار طبقه اشراف خارج شود در دسترس «همه» قرار بگیرد؛ جولیانو و رایش، ملتسازی را بهعنوان فرآیندی تعریف میکنند که شهروندانی را به وجود میآورد که «آنقدر منافع، اهداف و ترجیحات مشترکی را احساس میکنند که نمیخواهند از یکدیگر جدا شوند»؛ و این تازه شروع ماجرای همگرا شدن و انقلاب کردن است؛ تا لحظهای که ما درک مشترک، زبان مشترک و ترجیحات مشترک نداریم، نخواهیم توانست علیه هیچ دیگری دشمنی همپیمان شویم. با محرومیت اجتماعی از تحصیل در آینده چشماندازهای تحقق یک انقلاب اجتماعی در افغانستان کمرنگتر خواهد شد و زمینههای تشدید جنگهای داخلی و جداییطلبانه افزایش پیدا خواهد کرد که منافع ملی و هویتی این کشور تاریخی را نیز در معرض خطر قرار میدهد.
چرخ های توسعه خواهند پوسید.
با پیشرفته شدن جوامع و گسترده شدن دانش بشری از پزشکی گرفته تا خودرو (موتر) سازی و … مشاغل نیز پیچیدهتر شدهاند و بهتبع آن دورههای آموزشی تخصصیتر و طولانیتر از همیشه هستند؛ چنان که محققین روانشناسی رشد، « نوجوانی» را دوره جدید در زندگی انسان تعریف میکنند که کارکرد اساسی آن فراهم ساختن فرصت ورود فرد از دوران کودکی به بزرگسالی با مجهز شدن به یک تخصص شغلی است، با از دست رفتن آموزش عالی، توسعه در جمیع جهات از بهداشت تا رفاه اجتماعی مستهلک خواهد شد و چشماندازهای صنعتی، اقتصادی، کارآفرینی و … از بین خواهد رفت.
و در انتها میخواهم بگویم «منجی در آینه است» و با این جمله از کتاب وزین «امید در تاریکی» اثر ربکا سولنیت نوشتهام را به پایان برسانم:
آنها [حکومت ها] تقریباً هیچگاه آنجایی نیستند که تغییر آغاز میشود و فقط در پایانش حضور دارند، چرا که تغییر از حاشیه [مردم] به مرکز [حکومت] حرکت میکند. گویا استالین زمانی گفته بود: «اندیشهها بسیار خطرناکتر از اسلحه هستند، ما به دشمنانمان اجازه نمیدهیم اسلحه داشته باشند، چرا باید اجازه دهیم صاحب اندیشه باشند؟»
محمد صادق حدادان
[دکترای روانشناسی تربیتی]