
JahanEdit
Your eccentric literature is seriously scientific , indisputably eloquent and undeniably true. It is sad to realize that with all the might we have and could have, we still remain incapable of claiming what are rightfully ours. Your humorous phrases skillfully intricate root causes of our chronic problems and the possible solutions to them. Please make sure your writings are preserved in order to bear witness to the struggles, obstacles and triumphs of mankind in certain stages of history. Let me know where else I can read your writings, please.
پاسُخ به پُرسشی
دوست زیبا نویس ، بزرگوار جهان !
نگارش نهایت پر محتوایتان را چند بار مروریدم کان مرا بیاد چند بیت از شاعر بوسنیایی ” داده توکلی “ از یافته هایی زنده یاد دوکتور احمد جاوید که به سبک پارسی زیبا سروده است مواجه بکرد ، کانها ابیات از جانب دانشمند گرامی پروفیسور ، رسول رهین در سایت خاوران بشگفته بودند ، ادبیات نیرومند و اتشین که سده ها جلوتر از اشعار شاعر معاصر زنده یاد ” فروغ فرخزاد “ که درک و هضم زبان این قهرمان دختر بسیار تریاکیها را سخت اید ، است نالۀ نای بریدۀ نیستانی – آه داغ قمچین زلیخا که نه تنها درد جدایی ، عشق و محبت را بازتاب میدهد بلکه حق شناسی بزرگی فرهنگ عالی و جامعه گیر زبان پارسی را هم بنمایش میگزارد :
مکتوب جانفزای تو امد بسوی من … چون خوانده گشت بر دل سوزان نهادمش
از ترس انکه اتش شوقم نسوزدش … فی الحال بر دو دیدۀ گریان نهادمش
[AB1] از خوف انکه اب دو چشمم نشویدش
از دیده بر گرفتم و بر جان نهادمش
——————————————————————————————————————————————————
های دوست ! از تعارُف وحسن رواداریتان نسبت بمن که اصول نگارش یا ادبیات من جداَ علمی است ، بدون شک فصیح اگر از حقیقت ان انکار کرد – که شاید ان مرا سزاوار نباشد ازیتان بسیار بسیار سپاسگزارم . مردانگی ازادی ، همچنان ازادگیست که توانست شما را پژوهندۀ ممتاز بار بیاورد . فلاسفر ایمانویل کانت در بخش ازادی میفرماید :” نا پختگی از نبود نا فهمی رُست نمی شود ، بلکه از عدم تشویق که ازادانه بیاندیشی “. در جهان اسلام پسران از سوی پدران نا اگاه یا ملاهایی ضربه یضرٍبو ، غاوشنگ محمد ، محتاج نوالۀ نانی – مغایر حکم ازادی — فزیکی یا روانی مجبورساخته میشوند تا قران بیاموزند یا قاری بشوند – این یک تاوتولوجی یعنی دو مراتب تکرار عین شی با لغات مختلف مانند الله غفور است یا الله رحیم است – جباراست و قهار، عبارات مبتذل ، پیش پا افتاده ، کلام بی مفهوم وغیر مصطلح ، انهایکه نه علمی استند و نه عملی ، اجنت خصی که معزها را از انکشاف باز میدارند – رو در رو میشوم میگیریم یا میخندم چنانکه در بخش ذبح حیوان خوک نام الله بلند خوانده شود یا سگ نجس است – پس ذکر سورۀ کهف در قران چه نیاز اما زمانیکه به ماشین شاول ، تراکتور یا پند سوکراتیس فلاسفر یونانی که حکم رانان در حقیقت فلاسفرها باشند یا فلاسفرها حکمرانان بر میخورم کف میزنم و هم میرقصم چه اگر این فلاسفه پرادوکس باشد.
بقول جی ، سمیت قران شناس ، در کتاب بخاری 6 : 509 و 510 امده است که قران در نخست در سال 632 نگاشته شده است و در سال 652 برای بار دوم در پنج جلد که به پنج شهرها فرستاده شده استند یک ساختگی تاریخیست چرا که اگر یکی ازانها قرانها درجهان اسلام وجود داشته استند . از سوی دیگر عرب ، مردم کپه نشین بودند ، بدوی ، مصروف جهانگشایی ، بدون قلم و کاغذ ، زبان محدود و نا مستعید که توانست کتاب کامیدی خدایان را نوشت ؟ با صراحت باید گفت که ائین اسلام یک بازی اکروباتیک ، سنگچل کفش سُم اسپ چیزی دیگر اگر باشد ، غار افلاتون ، عرف اما نه حرفه . درحقیقت انجا ازادی عمل است که ادم را بسوی انسانیت تکامل میبخشد و نیروی تشخیص که هستۀ انرا میسازد تا از طریق سر دادن و مقایسه دریافت حقا که کدام مصروفیت ، کدام نگرش یا جنس بهتر از دیگرش است ، حداد یا نجار یا قاری قران شدن ، انسان یا اسلام – گوسپند یا پلنگ ، الله یا مادر ؟ مورد سرزنش و نکوهش الله – که دستهایی نازنین او دائیم در خمیر و شست و شو و تمیز کردن است — یا کفها را بسوی عرش اعظم ، طلسم عربی بلند گرفتن انکه مسسسسسسسسسسسسسسلک نیست تا فهمید عرش تصو.ری بسر چه استاده است؟
در سالهایی 1960 در دانشگاه امریکا در بیروت دانشجو بودم همصنفی و هم اطاقی داشتم از عرب سعودی که از یاد اوری اسم این عرب دانشمند در اینجا خود داری میشود او انسان متفکر و خدای فضیلت و اندیشه بود اما من چٍل و غبی روزی در ارتباط ائین رملی و مخوف اسلام بقول فلاسفر تیودور نالدکا ، ناقد قران که وی محمد را ” افزار الله ” میخواند و من پیامبر ، بدون رعایت اخلاق گفت و شنفت به او تاختم چرا که او بمن گفت ” یا اخی ! محمد مجنون ” او که واقعیت را گفته بود و من که پس از گزشت شست سال ندامت کشیده از ان برادر دانشمند عذر میخواهم. های عفغان دبنگ ! هر گاهیکه این متفکر عرب از پیامبر هم میهن و هم زبان خود ، سرور کائنات نکوهش میکند پس تو چرا نه؟
در یک روز بارانی و گل الود ، تلی بوتم از سری جدا شد با زحمت خود را به نزد موچیهایی فروشگاه عفغان رساندم و از یکی موچیهای هزاری برادر پرسیدم که او کفشم را میخ میزند یا میدوزد وی پاسخ داد نه صاحب میخ موزنی – از او قیمت میخ را جویا شدم مرد کسبه کار گفت که در سابق سد میخ دو روپیه بود حالا بیست میخ دو روپیه میشود – او از منی بی تفاوت یا بیخبر پرسید که چه گه از قیمت اشیا اگاه میشوم ؟ پاسخش دادم هرگاه که میخ بکون من فرو برود که هر دویما جانانه خندیدیم . حالا باید فلاسفروار اعتراف کرد که میخ به انجای من برفت اما نه در حامد عطا و امثال ایشان الله پرستان که تا حال نیافته اند الله اسم شخص است و اینها غببیهایی خالی ذهن که هنوز نمی فهمند ایشان ادم را میپرستند ؟
من میوۀ درخت رانسانس سالهایی 1960 دیار خود هستم که مزه و زیبایی ان هنوز در کام و زبان من چسپیده است چرا که ان بود مژدۀ بسوی عفغانستان پیشاهنگ و دموکراتیک . پس از پایان تحصیلات در بخش کشاورزی در بیرون در سال 1968 به میهن برگشتم درانوقت من بخود لقب زردشت را نسبت داده بودم که در و دیوار ان دستگاه را جن زده بساخت.. نخستین دیدارم با اکبر رضا وزیر زراعت بود که او هیچ اگهی از علم زراعت نداشت ، چنابشان حکم کردند تا به پروژۀ ننگرهار معرفی شوم اما من فرمایش وزیر را رد کردم در نتیجه که ایشان مرا چشم سفید ” کورم ” بخواند و از پروژۀ ننگرهار که سه مراتب مقرر و سه مراتب برکنار و چهارم بار بنام کمونست از انجا هم رانده شدم — در صورتیکه هر کس کمونست شده نمیتواند کمونست که شکم کوچک و مغز کلان دارد مانند پاتریس لومومبا که میکارتی ایزم خشمگین او را در تیزاب گوگرد حل کرد و طاهر ( بدخشی ) را در بیرل قیر ، سیلاب لاوا – اما نه داود مصباح ، یک خلقی ، والی استان بامیان که او معاون تحویلدار سید غضنفر را در درون دفترش که مستوفی هم حاضر بود توسط محافظش ان اندازه سیلی زد کز دهن و بینی ان مظلوم تُف و خفچ هوایی شد که مرا دفعتا اتش گرفت و بی رغبت فریاد زدم که بس است مستوفی و والی از این بانگ خود جوش من سخت ترسیده بودند باور کنید اگر انگاه تپانچۀ در تصرف من بودی شاید به هستۀ مغز مصباح غبی دیکتاتور که او در هر اجماع درازی تبلیغ خود را متر میکرد اتش کرده بودمی . در کدام مانوفیست خودها مارکس ، روزا لیگسامبرگ که لینین ویرا عقاب سوسیالیزم میخواند ، انگلز، لینین و ماو ، پیام اوران جهان سوسیا لیزم گفته استند مردم را کوب بدهید بجز سرور کائنات پیامبر مسلمانهایی عفغانستان ( محمد ) اما نه ( الله ) چرا که ( الله) اسم انسان است ، خدا بیامرزدش او را که در سال ششصد سی و دو درگزشت.
عربها که زبان خود را لسان الله ی دانا میخوانند در ادبیات الله ی ایشان یک حرف نه بلکه چندین حرف غیابت دارد فلاسفر یونانی ، پلیتو را افلاطون تلفظ میکنند او پلیتو ، در علم مقایسه از نگاه دریافت ارزش شی میگوید ” شما با پرورش چند اسپ که نمیشود اسپ شناس شوید ” یا که با قرائت قران و فرو رفتن در میان کتابهای سرخ و زرد ، باقیمانده از پیامبران فال بین پیتاب نشین خرقه پوش خاور میانه که بلیونها تُن کاغذ ، در ان صنعت خدا سازی انها ، ضایع و بلیون سر گندید و بوسید تا اگر متفکر شد ؟ ” تفکر از هستی بلند میشود ، اما نه هستی از تفکر ” میگوید فلاسفر فیر باخ — کودکی که با اتش بازی کرد باری دیگر نمی کند اما بی ترس خود را در اغوش شما میاندازد یا بلندتر از شما موقف میگیرد تا که پادشاه خود باشد ؟
در ارتباط مقایسه ی دو وزیر زراعت ، میر محمد یوسف خان نخستین وزیر زراعت و اکبر رضا را از نگاه شخصیت که توانست این هر دو را با هم سر داد ترازویی در کار است – در سالهایی 1950 من در لابراتوار اب و خاک مصروفیت داشتم که حاضر باش وزیر صاحب میر محمد یوسف وارد لابراتوار شد و گفت یکی شما را وزیر صاحب به نزد خود میخواهد – همکار من نذیر لعل زاده به ملاقات وزیر صاحب براه افتاد و عرق زده پس برگشت و بمن گفت که وزیر ترا میخواهد من بی صبرانه بسوی دفتر وزیر صاحب رخ کردم و درون دفترش شدم جناب وزیر صاحب از من پرسیدند تجزیۀ نمونه خاکهایی تپه ی اعلحضرت تکمیل شده استند یا خیر در پاسخ گفتم من نمیدانم ، وزیر صاحب بر افروخته شد و بمن گفت فرق بین تو و پیادۀ دفتر من چیست ؟ من در جواب وزیر صاحب گفتم عجب است که شما مرا با پیادۀ دفتر خود مقایسه میکنید در این اثنا وزیر صاحب از کرسی خود بلند شد جای نماز خود را گرفته به ادای نماز پیشین پرداخت و من از دفترش برون رفتم .
وزیر صاحب باز مرا به نزد خود بخواست و گفت تجزیه ی نمونه های خاک کجا استند در جواب گفتم شاید به مدیریت عمومی فرستاده شده باشند وزیر صاحب فرمودند مگر من امور اداری را بلد نیستم پاسخش دادم که نه — من امور تکنیکی لابراتوار را پیش میبرم و بسر ماشین پی ایچ خاک کار میکنم – وزیر صاحب بار سوم مرا نزد خود خواستند و بسیار نوازشم کردند و بمن گفتند که ایشان مرا در رشته ی جنگلات به هند میفرستند وزیر بار چهارم مرا به نزد خود بخواست که ایا من خدمت عسکری را انجام داده ام یا خیر در جواب گفتم که نه ولی او هرگز مرا چشم سفید نخواند ….
در لیسۀ زراعت در کابل که اکثر استاذان ما امریکایها بودند ، یک استاذ انگلیسی که شنایدر نام داشت از من بخواست تا چند عبارت به زبان انگلیسی در بخش چگونگی وزارت زراعت بنویسم که فرداش ان همهمۀ کلان را در وزارت خلق نمود که یک شاگرد مکتب زراعت در بارۀ وزارت زراعت چیزهای نا مناسبی نگاشته است . یک همکلاس من به اسم زیل گل ، بمن مژده داد که فوتوی کلان من در صندوقچۀ اطلاعات سفارت امریکا در شهر نو به نمایش گزاشته شده است من عجله کردم تا فوتوی خود را ببینم اما ان دیگر انجا وجود نداشت .
من خدمت عسکری را در قلعۀ جنگی در بخش ماشیندار دافع هوا که امر ان کندیدار خان شینواری و امر لوا ، زنده یاد جنرام عبدالولی بود او که محمد زایها را بسیار دوست میداشت و گفت که چند خانواده از محمد زایها انجا در اندراب زندگی میکنند و فرمودند که ایشان مرا به صنف دوهم دانشکدۀ دانشگاه حربی شامل میکنند و پس از فراغعت مرا به نزد خود میخواهند . جنرال صاحب دو مراتب مرا در موتر خویش تا دروازۀ شرقی ارگ رساند و گفت عزم داشتند تا مرا امروز به اعلحضرت معرفی کنند اما اعلحضرت امروز پغمان رفته و من تشناب گرفته هم انجا میروم . نا گفته نماند گه پدر بزرگم عبدالله ، کتابدار امیر حبیب الله در ارگ بود و عمویم جنرال عبدالغفور ، پدر رحیم جان غفورزی سریاور پادشاه در ارگ ، لذا منی چشم سفید اگر در ارگ راه میافتم به یقین که اعلحضرت را هم انقلابی میساختم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در سالهایی 1970 یا 71 مدیریت میوه جات و سبزیجات ریاست تحقیقات را پیش میبردم یک مامور AID بنام دنکن ؟ از من بخواست تا جهت ترویج کشت خربوزه به لبنان بروم و معاش مرا در هر ماه پنج ***** هزار دالر بخواند اما مدیر عمومی انریاست ، عارف نوری از غزنی که بسر موضوعی با وی پرخاش کرده بودم به بورس بی همتای من دستبرد بزد .
روزی اینجا در امریکا مصروف پاک کاری پارکینگ موترهایی بیمارستانی بودم که جوان خوش سیما ی زیبا لباس به نزد من امد و خود را پاتریک مُچ بخواند و گفت که او رئیس شفا خانه است از سرویس من تحسین کرد که پارکها همه پاک و ستره استند و پرسان کرد که من چه مسلک دارم – پاسخ دادم درجه ی ماستری در علم کشاورزی — از من باز پرسید راجع به کم و کاست دور و بر هاسپیتال چه فرمایشی دارم در جواب گفتم که دور و بر میشود که هنوز زیباتر شود که سال اینده همانطور هم شد اقای پاتریک از من پرسید که حالا محیط را چگونه می بینم از وی تشکر کردم که کار بسیار خارق العاده نمودید که در همانسال زیر نام خدمتگار ربع سال با اراستن محفلی ، چندین ——– Certificate of Achievement ——- برایم داده شد بشمول یک روز رخصتی با معاش ، 250 دالر نقد ، یک ماه پارکینگ خاص برای موترم و شا نزده هزار دالر نسبت بخاکسپاریم . بروی پامفلیتی به اسم —-( Intouch ) —– در لاریل ریچنال هاسپیتال که فوتویم در ان هم درج است از من بسیار ستایش شده است که تا امروز گیچ زده استم . اما در ملک خودم عارف نوری چه امتیازی نبود که او از من نگرفت ؟
بنا به مسئولیت اجتماعی که داشتم کتاب بزبان انگلیسی بنام ( سیکولایزم درعفغانستان) را در بدل پانزده هزار دالر نگاشتم و در ان از فرزندان خود چنین خواسته ام :
To my kids and to my friends ! Do not pay the exorbitant tithes or taxes to the Mullahs and do not let them to read Arabic tawdry words on my dead body or on my enlightening grave because their gruffly , voices hurts me the most . Please do not lament after me, but laugh, dance and be happy, I was a gift of the nature and go back to my origin.
Date 6\3\ 2013
——————————————————————————————————————————————–
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند – از ره – که در خاکم نهند
آه – شاید — عاشقانم –—- نیمه شب
گُل — بروی — گورٍ غمناکم — نهند
( فرخزاد )
—————————————————————————————————————————————————-
دوست گرامی جهان ! من زندگی شوریدۀ دارم کان بی شباهت با فرهنگ ادی سر زور نیست ، داستانهایی که میشود از ان هزار و یک شب دیگر را بساخت ، درهمه ماموریت خویش چه فارم هده ، پروان ، بدخشان ، بامیان – تیلگرامی بر کنار شدم بدون اینکه موقفم روشن باشد و در عهد زمام داری خلقیها که خانه نشین بودم ؟
جهانٍ عزیز ! چنین میاندیشم که من وجود ماگنیتیک داشته باشم که همه بلاها را ان می بلعد یا جزبشان میکند طوریکه از چهار رویداد ترافیکی ، غرق شدن در بحرۀ مدیترانه ، روی اب شدن در رود کوکچه ، خاد ، ریپورت بی پایۀ و نا جوانمردانۀ داکتر عیسی هاشمی ، در بخش پروژۀ ماهی که او در درۀ اجر از سوی اشرار 55 روز گروگان گرفته شده بود و دسایس والی مصباح در بامیان که او پسان مدیر توزیع خوراکۀ مرغ در کابل مقرر گردید جان بسلامت بردم و عیسی هاشمی پس از رها شدن از گروگانگیرها از من بمقام وزارت زراعت چنین شکایت رسمی کرده بود ( مدیر عمومی زراعت با وجودیکه از محاصرۀ بامیان خبر داشت مانع حرکت ما بطرف بند امیر گردید و ما را بطرف درۀ اجر مکتوب داد و مصلحت رفتن ما را دید و از طرف دیگر مانع دیدن ما از والی بامیان انجینر ، عین الله عینی گردید . در صورتیکه بند امیر نه پروژه ماهی دارد یا اگر ماهی انجا کشت میشود ، اما نمیدانم بنا به شکایت کدام این دو شارلتان شیاد ( والی مصباح یا عیسی هاشمی ) که بلکل از وظیفه برکنار میشوم . مقام وزارت در پاشنه ی شکایتنامۀ جناب هاشمی مورخ 5 / 30 / 1358 نوشته بود در این باره نظر والی خواسته شود و جناب والی صاحب حبیب الله کرول ، که در بدخشان با هم میشناختیم در پای ان تهمتنامه چنین نوشته بود که موضوع فعلا ایجاب تحقیق را نمی کند ؟
اقای عبدالاحد سرسام معین وزارت مرا به دفتر خود بخواست و بگفت که من گفته استم زندگی مردم روسیه بسیار خراب است من پاسخ دادم بلی گفته بودم که پیش از انقلاب اکتوبر زندگی مردم روسیه چندان خوب نبود که بود ان یک دروغ مشروع در اوضاع نا گوار ، فکاهیی که ویرا به به تبسم وا داشت و گفت ” کاکایت جنرال اعلحضرت بود ” وی موضوع را دیگر اضافه تر پیچیده نساخت و انسانیت کرده بمن گفت تا به صفت مدیر عمومی زراعت به ننگرهار بروم که من از جوانمردی این همصنفی دلاور خود نهایت سپاسگزارم لیکن جنابشان مرا هوشدار دادند که گُند انجا بسیار نیرومند است نباید خطای از من سر زند تا کشته شوم که فردای انروز نور محمد ترکی بقتل رسید . به یقین اگر سرسام معین وزارت زراعت نبود بدانکه من هم نبودمی . جهان عزیز! سپاس زیاد از درد و درک عمقتان که میفرمائید : کیفیت نگارش یا ادبات من بدون شک فصیح که بتوان از علمیت ان که یک حقیقت است انکار کرد. یا غم انگیز است تا دریافت با همه توان که داریم یا خواهیم داشت هنوز نا توانیم ادعا کرد که حق مایان چه استند . یا عبارات فکاهی امیز استادانۀ من سنخ علل مشکلات فرسودۀ ماست و امکان شگفتن و حل انها مشکلات در مراحل بخصوص تاریخ . شما میپرسید اگر نوشته هایی من دیگر در کجا میسر است تا انها را مرور کرد . دوست گرانقدر همه مقالات من مربرط سایت همایون است . من اکنون 86 سال دارم پسران و دخترانم شاید کفایت مراقبت و جمعاوری مضامین من را نداشُته باشند اما میتوانند در نشر و چاپ ان با همکاری همایون جان هزینه بپردازند . چند مضامین من در ماهنامۀ مشعل در جرمنی به مدیریت محترم مصطفا روزبه نشر شد که یکی انها در بخش زنده یاد ببرک کارمل در دوران مکتب ضابطان احتیاط میباشد که در دفترش در کارتۀ چهار در سال 1968 برایم گفت که او شوروی را ندیده است اما شنیده است – و اضافه کرد که ما جریدۀ داریم بنام پرچم که میتوانید به ان رجوع کنید و در کم و کاست ان ما را یاری دهید و در عین زمان فرمودند که ایشان هنوز کتابی را میخوانند اما نفهمیدم کدام کتاب را ؟ کارمل ، مرد لیبرال ، دلیر و انقلابی که در تاریخ هزار سال در کشور خراسان زمین همتا ندارد ویکه خواسته بود تا گوربا چوف اختطاف شود. نخستین مضمونم در ارتباط با طالبان بنام چلم برداران پاکستانی در هفته نامۀ امید در ویرجینیا به مدیریت محترم قوی کوشان به نشر سپرده شد که بسیار پاختونها را ازرده ساختم در حالیکه من و خانمم هر دو پتان هستیم .
” تا هنگامیکه فلاسفرها پادشاهان استند ، یا پادشاهان و شهزادگان این جهان دارند روان و قدرت فلاسفه ، و بزرگی سیاسی و خرد در خُر مناسب را در یک کس ، و دیگران مردم با نام بحاشیه کشانده یا جبرا کنار میروند ، شهرها از بدیها نخواهند رَست – همچنان نسل بشر، من باورمندم کشور مایان امکان زندگی را داشته باشد یا اگر روشنایی روز را می بیند “. ( پلیتو)
الودگیٍ — خرقه خرابیٍ جهان است — کو راهروی ؟ اهلٍ دلی ؟ پاک سرشتتی؟
( حافظ )
راستى من از زمره ى انعده حزبى هايي بودم و ميباشم كه زياد ميشنويم يا ميخوانم اما كم حرف ميزنم
اين حرفه و سليقه را بنا به سبك نگارش محترم و عزيز شكور نوابى ،پس ازان اختيار كردم يا دقيق تر عرض كنم ، بخصلتم مبدل شد كه از رشته هاى تخصص ام كيميا،الجبر و رياضيات و ساير علوم باصطلاح طبيعى به رشته اى نظامى با ازدست دادن امتياز عضويت كميته اى اجرائيه ى شوراى وزيران با تعديل رتبه از حقوق و امتياز مالى . و مادى محروم شدم.اما راضى و با كمال خاطر ، بيش از پنج سال در بخش امور سياسى و حزبى قواى مسلح زمان حاكميت دموكراتيك
افغانستان مصدر خدمت گزارى گرديدم
چيزى را كه در اولين آموزش فرا گرفتم ،اين بود كه “كارمند سياسى پس از مرگ
“هم سه روز ديگر ،زبانش شور ميخورد
! شوخى طنز آميز معمول
بمهين منظور آغاز نوشته را با كم حرفى خود استدلال نمودم كه نوشته ى تبصرويً ام طولانى نشود
.از اصل موضوع
خارج نشوم ،انصافاپس از نوشته ي فرهيخته شكور نوابى نتوانستم كه آرزومندى
خود را به رسيدن عمر پر بار شان به يك قرن ابراز نه نمايم و همچنان از شيوه و روش عالى نگارش شان كه خستگي و ملالت به بارنم آورد ،بالعكس مرفوع كننده ى خستكى ميشود، ياد آور نشوم.
شيوه ي را كه درتسجيع كلمات و جملات بكار ميبرد ،نهايت گيرا و نشاط بخش است .
يكجا باعزيزان و دلبندان شان مؤفق و سرفراز باشند
!
ياسين صادقى
LikeLike
حضور عالیقدر :
ازعطف توجهٔ تان سپاسگذارم .
پاشاهی از مؤرخین و دانشمندان خواست تا ( تاریخ انسان ) را بنویسند . تألیف در ظرف ضرب الاجل معین صورت گرفت ، در ۱۴ جلد . شاه گفت به ۷ جلد تخلیص نمایند ، بعد فرمود به ۳ جلد ، به ۱ جلد ، به یک فصل و به یک پره گراف . از روی کنجکاوی پرسید : میشود آنرا در یک جمله خلاصه کنند ؟
تاریخ انسان را در یک جمله چنین نوشتند :
انســـــــــــان ها به دنیا آمدند ، زحمت کشیدند و مُردند .
همهٔ ما درد های نهان وعیان زیادی داریم ، و شوربختانه ، سامعین زیادی نیست که با فراست باشند و ما را درک کنند . این ” نُه کرسی فلک نهادن اندیشه زیر پای ” نیست ، شما با این دانش ، تجربه ، درایت ، تفکر ، ذکاوت و قوهٔ تحلیل فراتر ازعصر خود می اندیشید . آرمان والا و آماج ایده آل شما نهایت بر حق و انسانی اند ، شما خوشبختی و سعادت انسان را آرزو دارید . زمین و زمان سراسیمه اینرا هم میداند و هم نمی داند و مؤذی که میداند ، هم بالجاجت تمام در موضع نادان ها سنگر گرفته است . زنده یاد احمد شاملو چه زیبا میگوید :
” سخت است فهمانیدن مطلبی به کسی که برای نفهمیدنش پول میگیرد ! ”
بهروزی تانرا همیشه خواهانم .
LikeLike